در طول ۳۲ سال بعد از وقوع بمباران شیمیایی سردشت، به دفعات قلم در دست گرفتم تا چیزی از این تراژدی بنگارم و حداقل خاطرات خود را که با روح و پوستم لمس کرده بودم، بازتاب دهم تا شاید دردهای درونم را کمی تسکین داده، فریادهای مظلومانه‌ی شهروندان نجیب و کم‌توقعم را به گوش متوليان امور برسانم. اما به دلایلی که برایم قانع‌کننده هم نیست، هربار پشیمان می‌شدم و آن را به آینده‌ای نامعلوم حواله می‌دادم! 

اما امروز ( جمعه ۷ تیر۹۸) با مرور صحنه‌های دلخراش و آزاردهنده‌ی ۳۳ سال قبل، خاطرات آن روز نکبت در ذهنم تداعی شد که انتشار آن را در راستای تلنگری بر ذهن مسؤولان و فعالان مدنی، ضروری می‌دانم:

هفتم تیرماه ۱۳۶۶ حوالی ساعت ۵ با اعضای تیم ....، قرار مسابقه‌ی فوتبال گذاشته بودیم.

من کمی زودتر از موعد مقرّر، به زمین خاکی محل مسابقه رفته بودم و داشتم با تعدادی ازهمبازی‌هایم خود را برای مسابقه آماده می‌كردم. به‌ناگاه صدای غرش هواپیماها، خبر طهورشان در آسمان شهر را دادند که طبق عادت دوران جنگ، ما هم آنها را رصد می‌کردیم. هواپیماها در ارتفاع بسیار کم پرواز می کردند طوری که بمب‌های جداشده از هواپیماها را مشاهده می‌کردیم. به فاصله‌ی چند لحظه، صداهای مهیبی از وسط شهر برخاست و ما وحشت‌زده، مشغول پوشیدن لباس و ترک میدان مسابقه شدیم که در این اثنا، سربازان پادگان جندالله که همان نزدیکی میدان فوتبال استقرار داشتند به طرف ما آمدند و فریاد زدند که بمبهای زده‌شده حاوی مواد شیمیایی است و هشدار دادند هرچه داریم خیس کنیم و به بینی و سر و صورتمان بمالیم!

 گرچه به بمباران‌های مکرر و صدای توپ‌های مهیب عادت کرده بودیم و روزی نبود که آسوده‌خاطر، به کارها بازی یا امور روزمره  مشغول باشیم ولی تا آن موقع چیزی از بمباران شیمیایی و خطرات ناشی از آن به گوشمان نخورده بود و اصلاً باور نمی‌کردیم که روزی چنین بلای خانمان‌سوزی گریبانمان را بگیرد!

بلافاصله به طرف خانه حرکت کردم تا خانواده‌ام را در جریان بگذارم. به چهارراه هلال احمر(محل اصابت یکی از بمب‌ها) که رسیدم دود سفیدی را مشاهده کردم که تمام اطراف را فرا گرفته بود و به زحمت می‌توانستم چند متر جلوتر از خودم را ببینم، سیم‌های برق افتاده بود و یک ماشین تاکسی زرد رنگ هم کنار خیابان متوقف شده بود. من گاه‌گاه پیراهن خیس‌شده را به سر و صورتم می‌مالیدم و به اطرافم نگاه می‌کردم. خیابان و کوچه‌ها خلوت بود، گذشتن از این وضعیت به غایت ترسناک، ترسم را صدچندان می‌کرد.

کم‌کم در چشمهایم احساس سوزش و درد کردم ولی سعی کردم به سرعت محل حادثه را ترک کنم و خودم را به خانه برسانم.

در میانه‌ی راه، پدر مهربان و دوست داشتنی‌ام را دیدم که چند دستمال خیس‌شده، در دست داشت. صدایم زد  و یکی از دستمال‌های خیس‌شده را به من داد و گفت: «می‌دانی می‌گویند شهر شیمیایی شده؟!»

 من هم ضمن تٲیید سخنانش پرسیدم اعضای خانواده کجا هستند؟

 گفت: «همه رفته‌اند بیرون شهر و شما و برادرت مانده‌اید که من آمده‌ام دنبالتان..» 

دوتایی برگشتیم منزل و بعد از مدتی که از درد چشمهایم به خود می‌پیچیدم به طرف روستای باغی (واقع در پنج کیلومتری پایین دست شهر) راه افتادیم.

حوالی همان‌جا چشمه‌ی خودجوش و زلالی بود که من بارهای بار، سر و صورتم را داخل آب گذاشتم تا شاید کمی بهبود یابم. شکر خدا طیّ چند روز کم کم دردهایم تسکین پیدا کرد.

(یادآور می شوم در مدت مصدومیت تا کنون به هیچ بیمارستان و درمانگاه یا ارگانی مراجعه نکرده‌ام و بسیاری دیگر نیز چنین بوده و چنین هستند!)

متٲسفانه بعد از مدت کوتاهی خبردار که شدم تعدادی از دوستان و همشهریان عزیزم، مصدوم و شهید شده‌اند. 

 همه‌ی مردم شهر، آواره‌ی روستاهای اطراف شده‌ بودند و مورد استقبال مردم خونگرم قرار گرفتند. ما هم به ناچار برای مدتی به روستا مکل‌آباد رفتیم و در منزل یکی از اقوام ماندگار شدیم. بعد از یکی دو سال آوارگی، بالاخره مجبور شدیم به شهر برگردیم.

و از آن زمان تا این تاریخ یعنی (هفتم تیرماه ۹۸) سردشت، همچنان زیر سایه‌ی وحشتناک مرگ و مصدومیت، دفن است...

اما سخنی با متولیان و مسؤولان: 

آیا اگر حادثه‌ی شیمیایی شهر سردشت، در یکی از مناطق مرکزی به وقوع می‌پیوست، همین توجه را داشتید؟

 آیا فقط به محکومیت آن بسنده می‌کردید، شعار می‌دادید و یا تنها نماینده‌ای را، برای عرض ادب و احترام به مقام شامخ شهیدان و همدردی با مصدومان می‌فرستادید؟

 قبول کنید که مردم از این‌همه آمد و رفت و گرامیداشت نمادین بی‌محتوا، خسته شده‌اند!

 اگر در طول این ۳۲ سال هر ساله، یک اقدام کوچک انجام می‌دادید حالا شهر چهره‌ی دیگری داشت.

متٲسفانه باید به عرض برسانم که قبل از بمباران شیمیایی وضعیت شهرمان از هر لحاظ بهتر و باصفاتر بود.

 توقع و انتظار مردم کمتر، فضای سبز و پارک بیشتر ، خیابان ، جاده و به مراتب مناسبتر و در مجموع آرامش بیشتر داشتیم!

 ای کاش مسؤولان نظارتی، گزارشی از خدمات ارائه‌شده توسط دولت‌های سازندگی، اصول‌گرا و اصلاح‌طلب در طول این ۳۲ سال مردم ایران می‌دادند تا مردم هم به تناسب این آگاهی، مراتب قدردانی‌شان را ابراز می‌کردند!

آیا می‌دانید، چرا شهروندان سردشتی، بی‌انگیزه و بی‌تفاوت‌اند و حتّی حاضر نیستند در گرامیداشت این روز تاریخی و تلخ، حضوری فعّال و چشمگیری داشته باشند؟

به چند دلیل:

- گرامیداشت و مراسم‌ها بیشتر رسمی است تا خودجوش و مردمی: مردم این دیار که می‌بایست صاحبان اصلی و مدیران و مجریان این یادواره‌ها باشند، فراموش شده‌اند. در چنین روزهایی می‌بایست مردم شهر یک‌صدا برای تجلیل از خدمات و فعالیت‌های ارزنده‌ی مسؤولان به بهترین شیوه، عمل می‌کردند مسؤولان نیز با لبخند رضایت، گام‌های بعدی را محکمتر و جسورانه‌تر برمی‌داشتند!

- سازمان‌های مردم‌نهاد کمترین حضور را دارند. بهتر اين بود دولت به‌جای این‌همه قید و بند بوروکراتیک، کارها را به NGOها و سمن‌ها واگذار می‌کرد و خود به نظارت و رفع برخی کمبودهای احتمالی همت می‌گماشت.

-خدمات قابل توجه و درخور شٲن این مردم مصیبت‌دیده، انجام نگرفته است. هنوز که هنوز است طرح و پروژه‌هایی برای اشتغال‌زایی، خدمات درمانی مناسب، فضایی برای ابراز خلاقیت، نوآوری و ابتکار کودکان، مراکز آموزشی و رفاهی و... کلید نخورده است. 

-سیستم  نظارت و بازرسی و ارزیابی عملکرد مسؤولان عقیم است و اگر هم چیزی هست، حضوری حداقلی دارد، در حد بسیار محدودی پیگیری می‌شود و گزارشی به مردم داده نمی‌شود!

 - نمایندگان مردم در مجلس هم آن‌گونه که درخور و شٲن خود و موکلانشان باشد و بتوانند خواسته‌های واقعی مردم را شناسایی، پیگیری و به انجام برساند، وجود خارجی ندارند و آنانی که بوده‌اند و یا هستند در دادن شعار و اقناع افکار عمومی توانا ولی در در عمل ناتوان و در میدان واقع، ناپاسخگو و بعضاً پرمدّعا هم بوده‌اند!

و بسیاری مسایل دیگر..

امّا چه می‌توان کرد؟

 به باور من، به‌رغم همه‌ی کاستی‌ها، اگر دولت و سازمان‌های مردم‌نهاد، با اعتماد و همدلی، بدون لحاظ کردن تبعیض، خودبزرگ‌بینی، چنددستگی، خودی و غیرخودی ،متّهم کردن، حذف کردن، انگ زدن و فقط به خاطر توسعه و آبادانی شهر و رفاه شهروندان و ادای مسؤولیت، با هم کار کنند و با مشورت و مساعدت همدیگر و احترام متقابل هدفها را محقق سازند به آینده، می‌توان  امیدوار شد در غیر این‌صورت، در روی همان پاشنه‌ای خواهد چرخید که اکنون می‌چرخد و چه بد چرخشی!

امیدوارم در سال‌های آتی شاهد همگرایی و تفاهم بیشتری در راستای نیل به اهداف اعتلامحور و تحول‌زا باشیم و با هم‌فکری و همدلی دولت، نهادهای مدنی و مردم رنج‌کشیده خدمات و برنامه‌ها را به نحو احسن و درخور شٲن این مردم و متناسب با بزرگی فاجعه به سرانجام برسانیم!